هو المحبوب
هزار جور واژه و لغت میاد به ذهنت که چی بنویسم ؟ چی بگم؟ چطوری شروع کنم ! اصلا لازمه بگم یا نگم !
واقعا چه ابزار جالبی داره این پارسی بلاگ ...نمایش نوشته در آینده ... بالاخره تصمیمت رو می گیری و ششم
اردیبهشت ساعت 8 صبح رو انتخاب می کنی ! همون موقعی که قرار با یه بله یه زندگی جدید رو شروع کنی !
همون لحظه ای که احتمالا دو سه بار می فرستنت گل چیدن اجباری ! نمی دونم اونموقع چه حس و حالی دارم
اما گذاشتن یه قرآن سبز رو پاهام و خوندنش احتمالا احساس ویژه ای بهم می ده یه حس معنوی خیلی رمانتیک و
پروانه ای؛
مخصوصا
وقتی سوره ی نور باز باشه و آیه ی نور :خدا نور آسمانها و زمین است؛داستان نورش به مشکوتی ماند که در آن روشن
چراغی باشدوآن چراغ در میان شیشه ای که تلالو آن گویی ستاره ای است درخشان و روشن از درخت مبارکه ی زیتون
که با آنکه شرقی و غربی نیست شرق و غرب جهان بدان فروزان است و با آنکه غربی نیست شرق و غرب جهان
فروزان است و بی آنکه برافروزد خود به خود جهانی را روشنی بخشد که پرتو آن نور حقیقت بر روی نور معرفت قرار
گرفته و خدا هر که را خواهد به نور خود هدایت کند و این مثلها را خدا برای مردم می زند و خدا به همه ی امور دانا
است؛سوره ی مبارکه نور آیه ی 35
ان شاء الله که خدا ما رو هم به نور هدایت خودش هدایت کنه؛ هممون رو !گرچه خیلی دلواپسیا برام وجود داره و اصولا جدایی دختر خانوما تازه اگه یکی یه دونه هم باشن از مامان خانومشون خیلی سخته ولی توکل کردم به خدا
النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی
اصل کلام و غرض از مزاحمت این تاپیک؛
مدتی احتمالا (که نمی دونم چقدر )شاید یک روز شاید یکسال و شاید هم همیشه !!! از دست ما و حرف و
حدیثامون راحتین ! فراموشم نکنین ! یه روزی شاید همین فردا !!! بر می گردم . خیلی برامون دعا کنید خیلی زیاد
و حلال بفرمایید .
در پناه امام زمان پایدار و پیروز باشید .
یا حق
هو الرحمن
چرا شیعیان بر مهر سجده می کنند و اهل تسنن بر مهر سجده نمی کنند؟
1_بنا به روایات بسیاری که شیعه و سنی نقل نموده اند پیامبر بر خاک سجده می کردند و می فرمودند "خداوند متعال زمین را برای من محل سجده و موجب طهارت (تیمم ) قرار داد " ودر تابستان که بر اثر هوای عربستان خاک کف مسجد النبی بسیار گرم و سوزان می شد بر حصیر سجده می کردند و واضح است که فرش جزء زمین محسوب نمی شود اما قطعه ای از خاک به شکل مهر بهترین مصداق سجده بر زمین است
2_عبادت توفیقی است و در اجزا و شرایط آن باید بر اساس قول و فعل شارع عمل کرد چنان که خود پیامبر نیز فرموده اند "آن سان که می بینید من نماز می خوانم شما نیز نماز بخوانید
3_اساس سجده بریدن از دنیا و متعلقات آن و خضوع و خشوع کامل در پیشگاه خداست و در روایت است که انسان به خوردنی ها و پوشیدنی های خود تعلق بسیار دارد پس طبعا نمی توان بر این گونه چیزها سجده نمود
4_مهر نزد شیعه موضوعیت ندارد بلکه ملاک همان سجده بر خاک و سنگ و چوب است و مهر وسیله ای است که سجده بر خاک را در هر جا و هر مکان سهل و آسان می سازد گرچه سجده بر تربت آقا امام حسین ثواب بسیار دارد اما تربت امام حسین نیز جزء خاک و زمین است
5_عالمان برجسته و عارفان اهل سنت نیز سجده بر خاک را تایید کرده اند بنابراین مخالفت برخی از اهل سنت با این مساله از روی ناآگاهی و تعصبات جاهلانه است
رحلت جانگداز پیامبر اکرم و شهادت امام حسن مجتبی رو تسلیت عرض میکنم
هو المحبوب
بعد از اتمام جلسه ی سخنرانی مسیحی مسلمان شده به نزد او رفتم تا با او صحبت کنم او چنین گفت:
علی شیخ هستم کاتولیک بودم در خانواده مسیحی بسیار متدین
در شهر بغدادبدنیا آمدم،پدرم از کوچکی به ما می گفت:در مورد مسلمانها مواظب باشید و از آنها بترسید ،اسلام در مورد مسیحیت بد میگوید،مسلمانها ما را نجس می دانند،گاهی قبل از شروع برنامه ها که قرآن پخش می شد پدرم یا صدایش را کم میکرد یا تلویزیون را خاموش می کرد،یک روز یکی از رفقای مسلمان به من گفت برو از مریم بپرس عیسی را از کجا آورده است؟!منظور بدی داشت با خودم فکر کردم هان دیدی پدرت راست می گفت؛جوان بودیم می خواستیم برویم اروپا زندگی کنیم،از عراق نمی شد به ترکیه آمدم باز هم نشد، ناچار به ایران آمدم و بنا به دلایلی مجبور به سکونت در ایران شدم،روزی با یکی از افراد شیعه وارد بحث شدم،گفتم شما چرا می گویید حضرت مریم بدکاره بوده؟گفت اتفاقا تنها زنی که از او در قرآن اسم برده شده،حضرت مریم است،ما در قرآن حتی یک سوره به نامِ حضرت مریم داریم؛متحیر شدم ماجرای خودم ورفیقم رابرایش تعریف کردم گفت یا مسلمان نبوده یا وهابی بوده؛گفت قرآن بخوان و خودت ببین تا مطمئن شوی خواندم قرآن را و هر چه جلوتر می رفتم عقل می گفت این دین درست است؛و شیطان می گفت تو می فهمی و علمای مسیح نمی فهمند ،خانواده ات را چه می کنی؟! پس از اتمام آخرین سوره از قرآن به مدت سه روز نه خوابیدم نه غذا خوردم در این عالم نبودم ..
روح از حصار جسم آهنگ پریدن داشت
با هر نفس جاری شدن در عشق دیدن داشت
..من حال خود را بعد از این دیگر نفهمیدم...
از این جهان نه می شنیدم من نه می دیدم
..بی بال و پر در عالمی دیگر رها بودم...
اما نمی دانم نمی دانم کجا بودم
شب سوم خیلی گریه کردم و فردا ظهر در حالیکه نیروی عظیمی در وجودم احساس می کردم به مسجد رفتم و به روحانی مسجد گفتم می خواهم نماز بخوانم گفت خب برو بخوان گفتم من مسیحی هستم و می خواهم مسلمان شوم در چشمانش اشک پیچید مرا در آغوش گرفت و بوسید و بالاخره بعد از گفتن شهادتین نماز ظهرم را در مسجد به جماعت خواندم و مسلمان شدم؛
پرسیدم :خانواده چه شد؟گفت:پانزده سال است مسلمان شده ام با من قطع رابطه کرده بودند؛تا اینکه هشت سال پیش که برای تبلیغ به شمالِ عراق رفته بودم پدرم را دیدم با او بسیار صحبت کردم و گفتم نظرت در مورد من چیست ؟گفت تو مثل یوسف در میان برادرانش شده ای و بسیار برایم عزیزی..دوباره رابطه ها آغاز شد،و در حالی که می خندید ادامه داد:اکنون که با خانواده ام رابطه دارم آنها دارند سعی میکنند مرا ازاین ضلالت در بیاورند
گفتم یک کتاب به من معرفی کنید کتابی که خیلی روتون تاثیر گذاشته باشه تا بخونم؛تبسمی کرد و گفت:خواهرم قرآن بخوان
بنام حق
زمان:یکی از روزهای زیبای زمستان امسال چند روز قبل از تاسوعا
مکان:درب ورودی دانشکده ی من
- خانوم، شما،کارت دانشجویی؟
- کی؟من ؟برای چی؟
-_گفتم کارت دانشجویی؟!
با دلخوری کیف پولم رو درآوردم و همونطوری از تو کیف نشونش دادم
- بدینش به من
- خطایی مرتکب شدم؟
همون لحظه چند تا پسر؟(یا شاید هم دختر!)صلیب به گردن، با موهای رنگ کرده در چند قدمی من ایستاده بودند
و یکی از همکلاسی هام با شلوار برمودا (البته من فکر میکنم آب رفته باشد)کنار من ایستاده بود
-بله، شما حق ورود به دانشکده را ندارید!(پرسیدم چرا؟)
به دوسانت روسری سفید مشکی بالای سرم اشاره کرد و گفت :طبق آیین نامه افرادی که با روسری وارد دانشگاه می شوند باید توبیخ شوند...حرفهایم را خوردم و بی اعتنا به فریاد های نگهبان به سمت مرکز کامپیوتر رفتم..
ساعتی بعد ،مرکز کامپیوتر دانشگاه من ..در حالی که مشغول انجام پروژه ای هستم که فردا باید به استاد تحویل دهم...مردی بی سیم به دست(جوان حدودا بیست و هفت _هشت ساله) با همان نگهبان به سمت من می آید...
-خانوم شما تشریف بیارید(همه ی نگاه ها به سمت من می چرخد، دختری که پشت سر من پشت کامپیوتر دانشکده نشسته است لاک های ناخنش هر کدام یک رنگ است..آستین کوتاه پوشیده و شاید هر نخ موهایش هم هر کدام یکرنگ باشد..با تمسخر نگاهم می کند)با جسارت بلند می شوم و با مرد به خارج از سالن مرکز می روم...می گوید:
- - سلام خانوم من مسئول حراست دانشکده هستم ..شما وضعیت حجابتون مشکل داره مجبور به اخذ کارت دانشجویی شما و تذکر انضباطی هستم
-آقای محترم اولا حجاب من چادر هست نه روسری ، ثانیا من حتی رومو هم گرفتم ، برا این دوسانت دارید منو توبیخ می کنید؟!..شماکه مشکی پوشیدین!! فهمیدین برا چی؟برا امام حسین؟!..امام برا چی رفت ؟برا اسلام..حجاب من اسلامیه .. قانون شما چی ؟قانونی که اسلامی نیست رو بریزید دور آقا ..دین و دنیای ما عجین شده..اصلا من خودم از شما و برخوردتون شاکی ام ..من به رفتار شما معترضم.اونی که باید توبیخ بشه شمایی نه من.برید جلوی اونایی رو بگیرید که دانشگاه رو با ...اشتباه گرفتن.
- مسائل رو با هم قاطی نکن خانوم شما قانون رو نقض کردین !!روسری در آیین نامه اومده ولی شلوار برمودا نه!!!!
ما باید طبق آیین نامه برخورد کنیم ،از نظر من حجاب شما بیش از اونا مشکل داره!!چون شما قانون رو نقض کردین ولی اونا نه!!همین الان کارتتو بده و وسایلتو جمع کن و از دانشگاه برو بیرون.
-ببینید آقا من فردا تحویل پروژه دارم، کلی کار دارم، دیشب هم نخوابیدم، فردا خودم با پای خودم می رم پیش مسئول حراست دانشگاه، فامیلتون؟
-شما یا همین الان باید با من بیای یا باید از دانشگاه بری بیرون
- اگه می خواید منو از دانشگاه اخراج کنید حرفی نیست افتخار میکنم بخاطر حجابم از دانشگاه اخراج بشم
- خانوم شلوغش نکن ما فقط می خوایم یه تذکر اضباطی رو پرونده ی شما بذاریم..چرا مساله رو بزرگ می کنی!!
خیلی از کارمندای مرکز خبر شدن و بحث من و او به اتاقی در جنب اتاق ریاست مرکز کامپیوتر منتقل شد خیلی چیزها گفتم و او یک چیز بیشتر نگفت : ( طبق آیین نامه برو بیرون)..وخلاصه با وساطتت یکی از کارمندان رفت و من خشمگین از وساطتی که نباید می شد چون حق با من بود...وقتی برگشتم نگاه تمسخر آمیز بعضی ها بیشتر مرا برای طرح شکایت مصر ساخت، یکی از بچه های بد حجاب به تمسخر گفت : هه هه هه ،شماها رو هم انتظامات میگیره؟!!گفتم آره دیگه دور ،دورِشماس عزیزم ، اتفاقا انگار فقط ما رو می گیرن !!تعجب داره؟!گفت:پس حتما شما ها مشکل دارین!گفتم :البته خدا آدم بی عیب و نقص نیافریده ولی یه چند روز دیگه ،تونسی یه خبر از این بابای حراست بگیر، اگه هنوزهم تو دانشگاه بود آره عزیزم ماها مشکل داریم.
دو ساعت بعد معاون آموزشی کل دانشگاه بهمراه ریاست مرکز کامپیوتر آومدن من رو به اتاق ریاست دعوت کردن قبل از هر حرفی یه پروانه که رو یه شاخه گل نشسته بود رو پرینت رنگی گرفتن و بهم دادن و خواستن تعریف کنم..تعریف کردم و گفتم مساله من نیستم و بخشش من؛ این آقا به حجاب من توهین کرد ،به اعتقاداتم و در یک محل عمومی من رو بخاطر حجاب کامل در میان بی حجابی ها و بدحجابی ها مؤاخذه کرد..والا می بخشیدمش ..معاون کل دانشگاه از طرف ریاست دانشگاه از من عذر خواهی کرد و گفت که پیگیر خواهد بود تشکر کردم و خداحافظی...
پاورقی:با پیگیری های من و تنظیم شکایت، هفته ی بعد مرد جوان از دانشگاه اخراج شد...تا یادش بماند تعقل تفکر و تدبر در اسلام حرف اول را میزندتا یادش بماند اسلام جاهل مقدس مآب نمی خواهد، تا یادش بماند چادر چیزی نیست که او بتواند به آن توهین کند و در صحن دانشگاهی با آن جمعیت چندین هزار نفری چادر را مایه ی تمسخر کند!!تا یادش بماند آیین نامه من درآوردی در دانشگاه بالاخره کار دستش می دهد!! تا یادش بماند حجاب من همه ی وجود من است..تا یادش بماند من و تو( همه ی ما بچه مسلمان ها) تا جایی که خون در رگهامان می جوشد از اعتقاداتمان دفاع می کنیم و نخواهیم گذاشت کسی به آن توهین کند.زنده باد اسلام .(دلاتون ناز و حسینی)
هوالاول والاخر
سلام!!
دلم میخواست و نمی خواست وبلاگ داشته باشم!! ولی مطمئنم بهرحال دلم میخواست اگه وبلاگ داشتم براش تولد بگیرم واز همه مهمتر برا تولدش کادو بدید..اما یکی نیست بگه آخه دختر تو با این همه آرزو پس چرا محرم و صفر!!
حالا!!من که براش تولد نمیگیرم !!(قابل توجه خسیسان کادو نده !!)اما بهش میگم عزیز دلم !!حالا که مشکی پوشیدی مبارکه امام حسین..ماشالله ماشالله چه بهت میادا !!چه ناز شدی!!بهم میخنده و میگه تو بیشتر...
برا ناز شدن دلامون صلوات
___________________________
توضیحات:ناز=حسینی